آتنا جون مامان وباباآتنا جون مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

♪♫♪♥خاطرات کودک من♥♪♫♪

ترس از آینده

  سلام عشق مامان سلام دنیای پر محبت من می خوام برات بنویسم اما نمیدونم چطوری و از چی ؟نمی خوام روح لطیفت رو با حرفهام آزار بدم فقط می خوام شادیت رو ببینم والاغیر آتنا جون نمیدونم نظر کدوم چشم تنگ داره تیشه به ریشمون میزنه نمدونم چرا داره از در دیوار بلا میاد به سرمون همه اش به خدا می گم خدایا خدا جون الهی قربونت برم مواظب دخترم آتنا باش آخه اون چه گناهی داره وقتی به بابا نگاه می کنم می بینم داره می شکن اما بی صدا دلم آتیش می گیره کارم شده گریه های تنهایی کاووسهای وحشتناک وبا ترس از خواب بیدار شدن من از آینده می ترسم می ترسم این دنیا آنقدر نامرد که یه نامرد رو تو خودش گم می گنه و بعد از اینکه خونه امیدت خراب شد چه...
21 ارديبهشت 1392

تورو داشتن زیباست قشنگم

سلام عشقم سلام نفسم سلام دلبردلربای من آتنا جون چی بنویسم تا بتونم احساس 180 روزه ی خودم رو به تصویر بکشم تا یه روزی یه جایی با قلب پر از مهربونیت بشینی و بخونی آتنا جون هنوز هم که 180 روز گذشته و تو هم نفس من شدی باور نمی کنم که به من با آمدنت نام زیبای مادر رو هدیه دادی الهی قربونت بشم تو بزرگترین نعمت واسه من وبابا هستی و من وبابا جون سجده شکر بجا میاریم 180 روز یعنی شش ماه شدنت مبارک دخترم پاری تنم من عاشقتم عاشقت این هم کیک عشقم نفسم ...
21 ارديبهشت 1392

عطش انتظار...

فرا رسیدن ماه محرم را به عزادارن راستینش تسلیت عرض میکنم   دل را اگر از حسین بگیرم چه کنم بی عشق حسین اگر بمیرم چه کنم فردا که کسی را به کسی کاری نیست دامان حسین اگر نگیرم چه کنم . . .     سلام دوستهای مهربونم این روزها منو فراموش نکنید التماس دعا برام دعا کنید امیدوارم هرکسی هر حاجتی که داره امام حسین (ص) براورده کنه به حرمت خون 72تنی که در صحرای کربلا شهید شدن آمین .....       ...
21 ارديبهشت 1392

اتفاق

سلام دوست جونی ها ببخشید اگر جواب نمیدم متاسفانه یا خوشبختانه نمیدونم چی اسمش رو بذارم دستم شکست ونمی تونم کاری انجام بدم چون دست راستم هست بعدا میام
21 ارديبهشت 1392

من وعکسهامممممممممممممممم

سلام اینم عکسهای من که مامانم گفت با دستهام بازی می کنم بلند می خندم و روز واکسنم یعنی امروز   خاله جونها اینها قبل از واکسنممممممممممممم               این هم بعد از واکسنممممممممممممم راستی این بلوز شلوار هم بابا   مهدی واسم خریده         ...
21 ارديبهشت 1392

آتنا واولین دیدار با خاله جون

.   سلام دخترم سلام همه ی دارو ندار مامان آتنا جون ببخشید که کمی دیر نوشتم آخه عشق مامان من و شما وبابا جون از روز جمعه مهمون داریم البته مامان جون خودشون صاحب خونه هستن خاله جون مهین و آرمین جون و آرمیتا جون از زهدان آمدن خونه ی ما مامان کلی خوشحاله میدونم تو هم خوشحالی آخه از روزی که خاله آمده ما کلی خندیدیم دوباره خنده مهمون دل من شد از تنهایی درآمدم ...
21 ارديبهشت 1392

شیرین مثل عسل

سلام دخملی مامان سلام جیگر دلم نیامد ننویسم آتنا جون شما جیگر از صبح زود بیدار شدی دقیقا ساعت 7 برای بابا کلی دلبری کردی بابا بهت می گفت بگو بابا شما می گفتی آغون می کشیدی صدات رو با صدای بلند زبونت رو لول می کنی تاصداهای جدید دربیاری بعد باز خودت می خندی مامان قربونت بشه بعد هم بابا رفت یکم خوابیدی وبعد بیدار شدی باهم بازی کردیم شیر خوردی دستات روهم خوردی من هم از شما چندتا عکس گرفتم وحالا هم لالا کردی روی پای مامان جیگر من برای دیدن عکسهای دختری برید ادامه مطلب....... ...
21 ارديبهشت 1392

واما مامان و هنر هاش

سلام واییییییییییییییییییییییی چی بگم از این هنرهایی که بخرج میدم ژاکت اولی رو واسه ملیکا دخترداداشم بافتم واین دومی وسومی رو واسه عشقم نفسم همدمم    آتنا جون ...
21 ارديبهشت 1392

عید غدیر شد ووقت من هم تموم شد

سلام مامان جون من از شبی که اون حرفها زده شد تصمیم گرفتم یک کاری کنم که این چند روز سر گرم بشم تا حرفها از یادم بره آخه هر جور بود باید خودم رو آماده می کردم واسه عید غدیر آخه مامان مرضیه سیده و روز عید کلی مهمون بازی دارن فقط خواستم کینه دوزی نکنم با بابا جون رفتیم واسه شما کاموا گرفتم و شرو ع به بافتن کردم البته یاد نداشتم و یاد گرفتم اینم عکس لباستون با همه ی وجودم وعاشقانه دونه دونه اش رو بافتم تا شما عشق وامیدم روز عید به تن بپوشی ومن کیف کنم تا صبح ساعت 6 بیدار بودم وبلخره تمام شد صبح عید هم پوشیدی رفتیم خونه مامان جون     کفشهات خیلی قشنگ شده   ...
21 ارديبهشت 1392